گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد سوم
.وضع اقتصادي طبقات مختلف در عهد قاجاريه‌



اشاره

دروويل كه در عهد فتحعلي شاه به ايران آمده است در سفرنامه خود مي‌نويسد: «در ايران نيز مانند تمام كشورهايي كه اصول فئوداليته در آن حكمفرماست، افراد جامعه به دو طبقه ثروتمند و مالك بزرگ و مردمان ميانه‌حال تقسيم مي‌شود. البته پيشه‌وران و دهقانان جزو هيچ‌يك از اين دو طبقه به حساب نيامده است، زيرا وضع آنها به حدي فلاكت‌بار است كه حتي غالبا آنها را
______________________________
(1). همان، ص 26- 25 (به اختصار).
(2). دون ژوان ايراني، ترجمه مسعود رجب‌نيا، ص 67.
(3). رستم الحكما، رستم التواريخ، به اهتمام محمد مشيري، ص 326 (به اختصار).
ص: 57
جزو افراد ملت نيز محسوب نمي‌دارند.
منبع دارايي ثروتمندان معمولا مالكيت روستاها و مزارع و رياست بر قبايل چادرنشيني است كه حقوق مخصوصي از آنان دريافت مي‌كنند. قبايل چادرنشين به هرجا كه خيمه برافرازند ناچار از پرداخت حقوق مخصوصي به دولت‌اند. عده‌اي از ثروتمندان نيز ثروت خود را از مقام مهم دولتي و يا درباري به‌دست مي‌آورند. آنها حقوق ديواني را پرداخته و به ميل خود از مردم خراج مي‌گيرند ... و دهقانان را به بيگاري وا مي‌دارند. بندرت مي‌توان دهكده‌اي يافت كه حقوق و باج آن، تمام بطور نقدي پرداخت شود. غالبا بهره مالكانه و حقوق ديواني، جنسي و از محصول گندم و جو و پنبه پرداخت مي‌شود. اما كساني كه به زراعت اجناس ديگر مشغولند، بايد مبلغ معيني وجه نقد بپردازند.
يكي از روستاهايي را كه داراي دويست خانوار بوده و سالانه به ميزان هزار و هشتصد خروار غله و پانصد تن پنبه محصول برمي‌دارد، در نظر بگيريم. بنا به قراردادي، كه يك نسخه از آن در دست رئيس دهكده است، ميزان سهم مالكانه و باجي كه بايد به دولت پرداخت شود معلوم است. اگر از اين بابت ششصد خروار غله و دويست من پنبه مقرر شده باشد، ماليات به نسبت محصول هر خانوار بين دهقانان سرشكن مي‌شود، و هركه محصول بيشتري برداشت، بايد كسري مالياتي را جبران كند. در موارد غير عادي و كمبود محصول، ميزان بهره مالكانه تقليل مي‌يابد ... هر ده علاوه بر تحويل حقوق فئودالي، بايد مرغ، كره، سرشير، خربزه، و چوب براي ساختن خانه‌ها و كاه براي عليق اسبان، و افرادي براي بيگاري در فصول مختلف (غير از هنگام درو) در اختيار ارباب بگذارد. استفاده از بيگاري غالبا به بيعدالتيهاي بزرگي منجر مي‌شد.» «1»
در كتاب خاطرات حاج سياح، كه در زمان ناصر الدين شاه نوشته شده، وضع طبقات محروم چنين تصوير شده است «... كار معاش چنان بر اهل كرمان تنگ است كه اهل سيستان و قاين از ايشان بيشتر در رفاه بودند ... اهل كرمان از شدت اضطرار اولاد خود را به شالبافي و فرشبافي مي‌فرستند كه اگر كامل و استاد شدند، ده شاهي اجرت، و الا سه يا چهار شاهي مي‌گيرند و اگر خطايي ... ديده شود، سوزن به دست آنها مي‌زنند ... خياطي و لباس‌دوزي با زنان است به قيمت خيلي نازل. از صد خانه يكي قدرت ندارد شب چراغ روشن كند، بسياري هستند كه چند روز نان نيافته با شلغم يا چغندر (اگر پيدا شود) مي‌گذرانند. انسان به ميدان مي‌رود و مي‌بيند مردم بيچاره هريك پاره‌نمدي پوشيده كه به تنش فرو رفته، پشته‌اي از هيزم در پشت از صحرا آورده و به جزئي وجه مي‌فروشد؛ و براي اين پشته، كه بيش از دهشاهي نمي‌فروشد، دو روز كار كرده با وجه آن بايد امرار معاش كند و ماليات ديوان را بپردازد ... از شدت پريشاني، زن و دختران را كه به 9 سالگي رسيده يا نرسيده به مقاطعه مي‌دهند يا به اسم صيغه و متعه يا فروش، هرچه بگويي سزاست. در مدرسه نمدمالان و ساير مدارس، طلبه‌ها كارشان صيغه دادن زن و دختر است كه به خود زنها يا كسان ايشان وجهي داده، زنها را براي اين كار اجاره مي‌كنند، و به مردم صيغه و مقاطعه مي‌دهند و وجه اجاره را داده، بقيه دخل ايشان است ... در مدرسه نمدمالان،
______________________________
(1). سفرنامه دروويل، ص 15- 113.
ص: 58
هركس كه وارد مي‌شد قليان مي‌دادند، بعد مي‌پرسيدند زن مي‌خواهي يا دختر جوان؟ قيمت را طي كرده، آخوند خود صيغه مي‌خواند، بعد يا آن شخص به منزل زن مي‌رفت يا زن را به منزل خود مي‌برد، و گاه شبها به حجرات طلاب براي آنها يا آشنايان ايشان هم مي‌آوردند. و از اين وجوه، ماليات ديوان و خدمتانه مأمورين داده مي‌شود. اين زن بيوه به مدارس آمدن و شبانه متعه طلاب شدن و پول گرفتن، اختصاص به كرمان ندارد، در تمام شهرهاي ايران، طلاب عزب در مدارس ... غالبا زن مي‌آورند و متعه مي‌كنند يكشبه يا چند ساعته. حتي در كربلا و نجف هم متداول است لكن به ديگران دادن و اجرت گرفتن مختص به كرمان است. غالبا توپچيها در آنجا پولدار هستند ... و پول قرض مي‌دهند ...» «1»
حاج سياح در ص 173 كتاب خود، مي‌نويسد: «... همه‌جا مردم ايران در فشار جهل و ظلم هستند، ابدا ملتفت نيستند كه انسان هستند و انسان حقوقي دارد.
ملاها و امراء خواسته‌اند اينان نادان و مركب مطيع آنان باشند و انصافا هم خوب به مقصود رسيده‌اند.» بطور كلي، در دوره قاجاريه، ركود، عدم تحرك، و انحطاط شديدي در تمام شؤون مدني، اجتماعي، و اقتصادي مشهود بود. فرريچارد در سفرنامه خود مي‌نويسد:
«... طرز زندگي در مشرق زمين، از ديرباز تاكنون تغييري نيافته، به عبارت ديگر، به همان اندازه كه كره ماه از زمان حاجي بابا و يا هارون الرشيد با ماه امروزي تفاوت پيدا كرده، زندگي كنوني مشرق زمين نيز با سابق تفاوت يافته است.» «2»

وضع طبقات ممتاز

نبايد تصور كرد كه تمام افراد طبقات ممتاز در ناز و نعمت به سر مي‌بردند، بلكه گاه در بين اشراف و روحانيان و شاهزاده‌ها نيز افرادي بودند كه در شرايط رقت‌باري زندگي مي‌كردند؛ اعتماد السلطنه مي‌نويسد:
«در حيني كه بندگان همايون به سلام سردر تشريف مي‌بردند يكي از شاهزاده‌ها در سر راه ايستاد و فرياد كشيد پادشاها همه‌اش به خود جواهر مي‌بندي. از حال ما صله ارحام خود كه نان شب نداريم بيخبري. شاهزاده را گرفتند، چوبش زدند و حبسش نمودند. اما عطوفت همايوني سبب شد كه ده تومان به مادر او و اولادش انعام دادند ...» «3»
حكيم الملك فقر عمومي را چنين بيان مي‌كند: ابراهيم حكيم الملك در شرح حال خود مي‌گويد:
من وقتي تحصيلاتم در فرانسه تمام شد و ديپلم دكتراي خود را در طب گرفتم، به ايران آمدم، يك مطب باز كردم. مريضهايي كه پيش من مي‌آمدند من مي‌ديدم كه همه‌شان بيچيز و بينوايند، نه تنها حق ويزيت نمي‌گرفتم بلكه بهشون پول هم مي‌دادم كه بروند دوا بخرند و خودشان را معالجه كنند. يكي دو سال اينطوري گذشت، ديدم اينطوري كه نمي‌شود زندگي كرد؛ من بايد از جيب خودم هم پول به مريضها بدهم ناچار مطبّم را جمع كردم. «4»
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، ص 65 (به اختصار).
(2). سفرنامه فرريچارد، ترجمه مهين دخت صبا، ص 43.
(3). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، به اهتمام ايرج افشار، ص 1000.
(4). نقل از: راهنماي كتاب، سال پانزدهم، شماره‌هاي 5 و 6، ص 482.
ص: 59
عبد الحسين مسعود انصاري مي‌نويسد: تا پايان سلسله قاجاريه كمابيش اصل و نسب مورد توجه بود:
... پدرم از طرف مادربزرگ خود، مرحومه ضياء السلطنه دختر ارشد فتحعليشاه كه زوجه ميرزا مسعود وزير دول خارجه شد، نتيجه فتحعليشاه مي‌شد، خديجه سلطان خانم، دختر شاهزاده امان اللّه ميرزا نوه فتحعليشاه بود،- نتيجه خاقان مغفور بودن حال به درد كسي نمي‌خورد؛ متاعي است كه امروز خريدار ندارد، ولي در آن روزگار اصل و نسب خيلي اهميت داشت و مشاغل مهم مملكتي بيشتر به كساني داده مي‌شد كه اصل و نسب داشته باشند. «1»
ناصر الدين شاه علي‌رغم ميل مادرش، خواهر خود عزت الدوله را به عقد نكاح امير درآورد (22 ربيع الاول 1265) فرانت مي‌نويسد: با اين زناشويي مهدعليا سخت مخالفت ورزيد، از آنكه مي‌ترسيد بر نفوذ امير نظام بيفزايد، و اين امري طبيعي بود. اما شاه به حرف مادرش گوش نداد و در اين كار اصرار داشت، و مي‌گفت سعادت سلطنتش بسته به وجود امير- نظام است. افراد خاندان سلطنتي در اندرون، سخنان طعنه‌آميز مي‌گويند كه پسر نوكر قائم مقام را با خواهر شاه تازه و دختر شاه سابق دست‌به‌دست داده‌اند. «2»
حاج مخبر السلطنه هدايت در كتاب خاطرات و خطرات، به امكان تغيير موقعيت اجتماعي افراد طبقات مختلف اشاره مي‌كند، از جمله مي‌نويسد:
«در دوره اخير، حاج محمد ابراهيم خان اعتماد الدوله، كه جدش از جديد الاسلامهاي قزوين بوده؛ ميرزا شفيع صدر اعظم؛ يا حاج محمد حسين خان اصفهاني ... يا ميرزا تقي خان اتابك؛ و يا ميرزا آقا خان؛ يا ميرزا حسين خان سپهسالار؛ يا ميرزا علي اصغر خان اتابك هيچ كدام اميرزاده نبودند و ايل و طايفه نداشتند، به كفايت مقام يافتند و چه بسيار:
پسران وزير ناقص عقل‌به گدائي به روستا رفتند
روستا زادگان دانشمندبه وزيري پادشا رفتند نادر يا خود پهلوي كي بودند و به كجا رسيدند. شاهزاده‌ها و خان‌زاده‌ها چه شدند.» «3»
در جريان نهضت مشروطيت، محمد علي شاه، كه علمدار مستبدين بود، مي‌گفت: من راضيم خدمتگزار روسها باشم و راضي نمي‌شوم مشهدي باقر بقال براي من مقرري سلطنتي معين كند. «4» (مشهدي باقر بقال از وكلاي مجلس بود).

انواع خلايق در اصفهان‌

در دوره ناصر الدين شاه قاجار، ميرزا حسين خان، پسر محمد ابراهيم- خان تحويلدار اصفهان، در كتابي كه به عنوان جغرافياي اصفهان به رشته تحرير كشيده است، از جغرافياي طبيعي و انساني و آمار اصناف شهر، بتفصيل سخن گفته است؛ و ما براي اطلاع خوانندگان، قسمتي از تتبعات او را درباره انواع خلايق، كه بسيار ارزنده و دقيق است، در اينجا نقل مي‌كنيم:
______________________________
(1). عبد الحسين مسعود انصاري، زندگاني من و نگاهي به تاريخ معاصر ايران و جهان، ج 1 ص 10.
(2). فريدون آدميت، امير كبير و ايران، ص 659.
(3). خاطرات و خطرات، ص 24 (به اختصار).
(4). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 593.
ص: 60
در وصف انواع خلايق، و اين نمره مشتمل بر يكصد و نود و نه نوع است؛ نوع يك:
نوع مجتهدين و فضلا- در اصفهان بسيارند و به شماره در نمي‌آيد. هيچ ولايت در روي زمين مانند اين بلد فقيه و عالم ندارد، زيرا كه جمعيت خواص و اسباب سهولت معاش، از حيث آسايش هوايي و مكاني و مأكولي و مشروبي و غيره، من جميع جهات، در اين ولايت جمع است.
... محصلين علوم از بلاد در اينجا اجتماع مي‌كنند و فارغ التحصيل كه مي‌شوند، براي رياست بلدان به اوطان معاودت مي‌كنند، و برخي جهت فراغت و استراحت اقامت را ترجيح مي‌دهند. قريب الاجتهاد فراوان، و مجتهد مجاز از صد نفر متجاوز، مفتي جايز الفتوي و جامع الشرايع متعدد. سپس از عده‌اي از فضلا و علماي صاحب مسند و متعصب عصر خود نام مي‌برد.
و بعد از طلاب و محصلين علوم در اصفهان سخن مي‌گويد و مي‌نويسد كه از بركت موقوفات، مدارس در اين شهر فراوان است. بعد خانواده‌اي چند از علما را كه هركدام «سلسله» محسوب مي‌شوند، نام مي‌برد. سپس از حكماي الهي و سران اين گروه نام مي‌برد، و مخصوصا از ملا حسين نائيني به نيكي ياد مي‌كند، مي‌نويسد كه وي مدت 60 سال با تقوي و پاكدامني زندگي كرده و تحفه و نياز از احدي نپذيرفت. براي امرار معاش به دهات اطراف مي‌رفت، و از راه خوشه‌چيني مقداري جو دستگيرش مي‌شد و تمام سال با آن زندگي مي‌كرد؛ يعني شبانه‌روز دو سه سير آن را با سنگ و چوب نيم‌كوب مي‌كرد، و با آب و نمك در ديزي گلي مي‌پخت و مي‌خورد و به طلاب علوم مختلف درس مي‌داد، و فيضش به مردم بسيار مي‌رسيد. تمام دارايي او دو قران ارزش نداشت.
سپس از سادات عالي درجات و مشايخ و سلاسل ايشان اسم مي‌برد، و با اين بيان، به بحث در پيرامون طبقه روحانيان پايان مي‌دهد، و تحت عنوان نوع هفتم، از اكابر و اعيان ولايت و خانواده‌هايي كه منسوب به صفويه، نادرشاه، و كريمخان زند هستند، و ديگر خانواده هاي متعين آن دوران، تحت عنوان «سلسله مرحوم ...» اسم مي‌برد. و از اقدامات آنها و اولاد و احفاد هر سلسله سخن مي‌گويد.
در نوع هشتم از ميرزايان استيفا و سلاسل ايشان، كه از قديم در جزو ارباب قلم اصفهان، صاحبان منصب و مسند بوده‌اند، ياد مي‌كند، و از خانواده‌هايي كه از ديرباز از «مستوفي» برخوردار بودند، اسم مي‌برد.
در نوع نهم، از ارباب مناصب، كه از قديم و زمان سلاطين صفوي تاكنون مشاغل آنها اسما موروث گرديده و رسما متروك شده، نام مي‌برد و سپس مي‌نويسد:
«مواجب منصبها را همه سال محض رعايت ديوان اعلي، به صيغه مستمري و وظيفه مرحمت مي‌فرمايند، الا دو سه منصب كه كماكان در كار و برقرار است. نايب الصدر قديم، وزير ماليات، وكيل الرعاياي سابق، ارباب قلم، عمال و محررين، وكيل ماليات، وكلاي بلوكات و توابع، وزراء بلوكات و توابع، وزير صاحب توجيه، وزير موقوفات، وزير وظايف، محتسب، منجم‌باشي، نقيب، كلانتر، نايب كلانتر، مشاغلي كه از مناصب مسطوره تا بحال معمول است، كلانتري است و نقابت.» «1»
______________________________
(1). جغرافياي اصفهان، به كوشش دكتر منوچهر ستوده، ص 80.
ص: 61
سپس نويسنده به بحث خود در پيرامون طبقات ممتاز و كارمندان ديوان پايان مي‌دهد، و از گروههاي مختلف اجتماعي جداجدا مطالبي ذكر مي‌كند؛ از جمله در مورد اطباء، مي‌نويسد كه تا سي چهل سال قبل، اطبا در اين شهر بسيار بودند، ولي در حال حاضر (در عهد ناصر الدين- شاه) بيست و پنج، شش نفر بيش نيستند. و سپس مي‌گويد، روضه‌خوانها، كه طبيبان روحانيند، بعكس اطباي جسماني، در اين سالها ترقي كرده‌اند؛ بطوري كه در عهد خاقان مغفور، ده پانزده نفر بيش نبودند و حال، از صد نفر متجاوز، و در محرم و صفر، نصف آنها متوقف و مابقي متفرق بلادند. بعد، نويسنده تحت عنوان نوع 12، از علماي هيأت و نجوم و رمل و جفر و عدد و هندسه و جبر و مقابله و جراثقال و مناظر و مرايا و ساير فنون رياضي از علوم غريبه و غيره، كه از عهد صفويه شيوع داشته، سخن مي‌گويد و مي‌نويسد، در عهد مزبور، جمعي از دانشمندان به تصحيح و تنقيح كتب علمي پرداختند، و آنها را به كمك خوشنويسان، در چند نسخه آماده كردند، قسمتي را در كتابخانه حضرت رضا و قسمت ديگر را در كتابخانه دولتي مدرسه چهارباغ محفوظ مي‌داشتند، و از اين كتب چند نسخه در كتابخانه‌هاي خصوصي نيز بود؛ ولي در نتيجه فتنه افغانها و حوادث ناگوار ديگر، بسياري از آنها دستخوش غارت گرديد، و قسمتي ديگر را بمرور دهور بيد و موريانه ضايع كرد، ولي از عهد خاقان مغفور كه صنعت باسمه و چاپ در ايران معمول شد، بار ديگر در راه پيشرفت علوم، قدمهايي برداشته شد. سپس نويسنده علما و دانشمندان عصر خود را با ذكر رشته تخصصي آنها نام مي‌برد.
مؤلف در نوع 13، از گروه خوشنويسان نام مي‌برد و مي‌نويسد: «بعد از استادان متقدمين و متأخرين و معاصرين، چه در هفت‌گونه ابن مقله و چه در نسخ و نستعليق و تعليق و شكسته، هم در تذكره خطاطين شرح حالشان را نوشته‌اند، هم برأي العين ديده شده‌اند ...» «1»
بعد نام خداوندان اين هنر را از عهد صفويه به اين طرف، ذكر مي‌كند.
نويسندگان، شعرا، و ارباب ذوق را جزو گروه نوع 14 ذكر مي‌كند، و مي‌نويسد:
پيشرفت صنايع جديد و نفوذ تمدن غرب متاع اين جماعت را بي‌خريدار كرد: بطوري كه «سالها است مديحه بخرج نمي‌رود و خوش آمد پيشرفت نمي‌شود، مشاعر با شعوران اين زمان اغلب به مصارف مكاسب مي‌رسد، شعر و نظم را فرع كار قرار داده‌اند.» «2» سپس نويسنده به ذكر اسامي خوشنويسان مي‌پردازد.
در نوع 15، از دراويش و فقرا، كه اهالي كسوتند، سخن مي‌گويد، و براي آنها هفت سلسله قائل است، كه رسوم و آدابشان هنوز در اصفهان برقرار است. «هر سلسله كه دستورشان تكدي و استكلاش باشد، خواه مجرد و خواه صاحب عيال، در هرحال نشيمنگاهشان در اصفهان است و سياحتگاهشان اطراف بلاد عالم.» «3»
در نوع 16، از گروه و انواع لوطي سخن رفته است كه مي‌توان گروهي از آنها را هنرپيشگان آن دوران به شمار آورد، به قرار زير:
«قسم اول لوطيهاي شيري كه شير نگاه مي‌دارند و در ولايت مي‌گردانند ... قسم دوم، لوطيهاي تنبك بدوش، كه بعضي از آنها خرس و ميمون مي‌رقصانند، اينها سه چهار دسته-
______________________________
(1). همان، ص 84.
(2). همان، ص 85.
(3). همان، ص 86.
ص: 62
اند. قسم ديگر لوطي حقه‌باز كه كارهاي خارج از عادت مي‌نمايند؛ از قبيل چشم‌بندي و شعبده و لميات و امثالها. اينها سابق در اصفهان متعدد بودند و اين زمان، به طهران و بلاد ديگر متفرق شده‌اند ... قسم ديگر لوطيهاي بندباز و چوبيني پا، اينها يك دسته‌اند گاهي در اصفهان مي‌آيند و اغلب به ولايات ديگرند. قسم ديگر لوطيهاي خيمه‌شب‌باز كه شبهاي عيش و عروسيها خيمه‌شب‌بازي بر پا مي‌كنند، و صورتي از مقوا ساخته‌اند كه از پشت پرده متصل مي‌نمايند و مي‌ربايند، و اقسام رنگها و صداها و حرفها و آوازها از زير خيمه بروز مي‌دهند؛ و اين بازي گويا در اين زمان در اصفهان متروك شده، نشاني از اين الواط پيدا نيست. قسم ديگر، لوطيهاي سر- خوانچه استاد اقبال بقال، حكماي قديم «بقال بازي» را بنا بر مصالح چند، اختراع نموده‌اند.
ظاهرا اين بازي را در عيشها اسباب طرب و ضحك قرار داده‌اند، و باطنا مفيد فوايد بسياري است. در سياست مدن ... مبناي بازي مزبور در آن بوده كه اعمال ناشايسته از هركس به ظهور رسد، علي وجه الاقبح، به تمثال لغو و اقوال اشنع، تقليد آنها نمايد كه قبايح را مجسم و در نظرها مشهود و محسوس كنند، تا از راه دفع فاسد به افسد، منحرفين را منفعل سازند؛ در حقيقت، اينگونه الواط آئينه مقبحات مردمند، لغويات اينها اغلب با ثمر است.» «1» سپس مي‌گويد، اين جماعت هنرمند يك‌بار در محضر سلطان «بي‌اعتداليهاي اتراك و مستحفظين و مستوفيان و مباشران را تمام ظاهر كردند. همان روز از خاصيت اين حكمت عملي، موكلين ممنوع، متهمين معاف، بقايا بخشيده شد ...» «2» سپس مي‌نويسد: همه اين الواط مناسب‌دان و لطيفه‌پرداز و بديهه‌گو، و ظريف و بامزه، و هريك در مضاحك مشهور به نوعي كه عباراتشان نوشتني بود ... سابق زياد بودند و چندين دسته؛ اكنون بسيار كمند و به طهران و ساير بلاد متفرق.
«قسم ديگر لوطيهاي زبردست خونخوار و اشرار شارب الخمر غماز قمارباز و لاطي و زاني و دزد؛ و هميشه از اين نوع اصفهان بسيار داشته، بيشتر باعث خرابي ولايت هم همين الواط بودند. شرح كارهاي سخت و صعب و اعمال جاهلانه آنها در اينجا گنجايش ندارد. الحمد للّه به نيروي عدالت اين دولت ابدآيت، تمام قلع و قمع شدند كه نشاني از آنها باقي نيست.» «3»
در نوع 17، نويسنده كتاب از عملجات مچه‌داران شتر قرباني. سخن مي‌گويد و با شگفتي مي‌پرسد كه معلوم نيست اين قواعد و رسوم و قانون، كه تا به‌حال باقي است بنا و بنيادش از عهد صفوي است يا خير؟ سپس، موروثي بودن اين مشاغل و مناصب و كارد و تبر و ساطور و بيدق و طاووس و ديگر ابزار كار اين جماعت، سخن مي‌گويد و از اختلافات فراواني كه بين جماعت حيدري و نعمتي در اجراي مراسم شتر قرباني روي مي‌داد، با تأسف ياد مي‌كند و مي‌نويسد:
«... هر دسته را كه راه مي‌اندازد، علي‌رغم يكديگر، اوضاع و اسباب زياد فراهم مي‌آورند؛ از عمله و غيره فقره به فقره با ترتيب و نظام؛ هركدام هزار نفر متجاوز جمعيت دارند.
مقدمة الجيش اوباش چوب به دست، بعد سواران مكمل و مسلح، دنبال آنها شترسواران از نيزه- داران سپاه مخالف و شبيه‌خوانان سياهپوش و اسراء كربلا و هودجهاي زري و اوضاع بازار
______________________________
(1). همان، ص 87- 86.
(2). همان، ص 87.
(3). همان، ص 88- 87.
ص: 63
شام كه متأخرين الحاق نموده ... دستجات دهات هم هركدام با سه چهار جمعيت و سازهاي كوس و سرنا و سنج و جريده‌هاي بزرگ و علمهاي بلند بسيار مي‌آيند و مي‌روند و به دستجات حيدري و نعمتي شهري ملحق مي‌شوند. روز عيد قربان، در هر سال، به همين منوال، هر دسته از جاي خود حركت مي‌كند و از محلات و بازارهاي شهر عبور مي‌كنند تا وارد ميدان نقش جهان مي‌شوند ... اين جماعت پس از عبور از مقابل حاكم به مصلي و نحرگاه شتر مي‌رسيدند بعد از قسمت‌كردن گوشت وارد ميدان نقش جهان مي‌شدند و از آنجا به محلات خود معاودت مي‌كردند، و همه ساله در مراسم عيد قربان زدوخوردهايي رخ مي‌داد و سالي نبود كه سر و دست چهل پنجاه نفر نشكند و سه چهار نفر اقلا كشته نشوند.» «1»
نويسنده كتاب جغرافياي اصفهان در نوع 18، از مساكين و گدايان نام مي‌برد و مي‌نويسد: «نوع مساكين، و اين اشخاص دو قسم مخلوطند؛ يك قسم گدايان سائل به كف.
چون اهالي اين بلد غالب بي‌بضاعت، و بعضي صاحبان مكنت با امساك و قناعتند، چيز زياد به گدا نمي‌دهند. متمولين، از قبيل تجار و غيره، كه سهم امام و وجوه بر ذمه دارند، غالب خيرات را به فقها مي‌دهند كه هم مقبول الشهاده شوند و هم انفاق و احقاق كرده باشند. فقها هم آن وجوه را به گداي سر راه و مردمان مستحق غير معروف نمي‌دهند، اگر بدهند از شدت احتياط شرعي به طلاب طبعه خود مي‌دهند كه هم شناسايي داشته باشند و هم تربيت نوع كرده باشند. ولايت هم عابرين خارج و وارد كم دارد. بدين جهات، نوع گدايي سائل به كف نسبت به ساير بلد كم است ... آنچه هستند اكثر بيمارند و عاجز، نه بيكار و بيعار. قسم ديگر مردمان عزيز صاحب آبروي خانه‌نشين و كملين عيال‌بار بي‌قوه، كه روي سؤال ندارند و رضا و تسليم در پيش دارند. اتفاق مي‌افتد دو روز و سه روز غذا به اينها نمي‌رسد و به برگ كاهو و امثال آن اكتفا مي‌نمايد.
عشاق را مزاج قناعت بود لطيف‌تا غايتي كه رنگ بپوشند و بو خورند ميان اين جماعت، معدودي اهل اللّه به هم مي‌رسند كه به اختيار، خود را رياضت و مجاهدت مي‌دهند، و اين طايفه نوعي عجبند، غني في فقر، عز في ذل، صبر في بلاء، نعيم في- شفاء، بقاء في فناء ... هميشه از اين رجال و ابدال، اصفهان خالي نبود و نيست ...» «2»
نويسنده كتاب در نوع 19، از ايلات كه شهرنشين مي‌باشند، سخن مي‌گويد. به نظر او، اين جماعت «ابتدا رهاين و گروگانان بوده‌اند، آنها را به اصفهان آورده‌اند. پشت‌به‌پشت زاد و ولد نموده، اجتماع زياد پيدا كرده، حال از ايليت خارج شده ولي باز زبانهاي خود را از دست نداده‌اند. هم شهري حرف مي‌زنند، هم زبان اصلي خود؛ و اين جماعت شش طايفه‌اند:
1) طايفه الوار بختياري، كه سه محله اصفهان را پر كرده‌اند، و كار آنان پيله‌وري، كرايه‌كشي و كلك و قاپوسازي و زراعت و مزدوري ... و كارهاي ديواني دولتي هم انجام مي‌دهند؛ 2) طايفه جديد بختياري، كه در زمان منوچهر خان معتمد الدوله، بعنوان گروگان، به اصفهان آورده‌اند؛ 3) طايفه خلج؛ 4) طايفه زنگنه؛ 5) طايفه كلينائي؛ 6) طايفه اترك در كوشك،
______________________________
(1). همان، ص 89- 88.
(2). همان، ص 91- 90 (به اختصار).
ص: 64
كه جماعتي متوسط الحالند.» «1»
در نوع 20، نويسنده كتاب از مرابحه‌كاران نام مي‌برد و مي‌گويد اين اقليت «نفع كثير مي‌خواهند و ربح زياد مي‌گيرند ... به اين علت دايم مرافعه دارند ...»
در نوع 21، مؤلف از تجار گفتگو مي‌كند و مي‌نويسد: «تجار در اين بلد (اصفهان) زيادند، و اكنون ملكداري هم مي‌كنند.» «2» شادروان دهخدا در شماره 25 «صور اسرافيل»، مورخه صفر 1326 ه. ق با بياني طنزآميز و انتقادي، طبقات و گروههاي مختلف جامعه ايران را چنين توصيف مي‌كند:
... اين را هيچكس نمي‌تواند انكار كند كه ملت ايران در ميان 20 كرور جمعيت، پنج كرور و سيصد و پنجاه و هفت هزار نفر وزير، امير، سپهسالار، سردار، امير نويان، امير تومان، سرهنگ، سرتيپ، سلطان، ياور، ميرپنجه، سفير كبير، شارژ دافر، كنسيه «3» يوزباشي، ده‌باشي، و پنجه‌باشي داريم، و گذشته از اينها، باز ما ملت ايران در ميان بيست كرور جمعيت، شش كرور و چهارصد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آية اللّه، حجة اللّه، مجتهد مجاز، امام جمعه، شيخ الاسلام، سيد سند، شيخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خليفه، پير، دليل، و پيشنماز داريم. علاوه بر اينها، باز ما در ميان بيست كرور جمعيت، چهار كرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، خان، ايلخاني، ايل بيگي، و ابه‌باشي داريم. زياده بر اينها، اگر خدا بگذارد، اين آخريها هم قريب دو سه هزار نفر وكيل مجلس، وكيل انجمن، وكيل بلديه، منشي و دفتردار و غيره داريم.
همه اين طبقاتي كه عرض شد، دو قسم بيشتر نيستند: يك دسته رؤساي ملت، و يك دسته اولياي دولت؛ ولي هر دو دسته يك مقصود بيشتر ندارند: مي‌گويند شما كار كنيد، زحمت بكشيد، آفتاب و سرما بخوريد، لخت و عور بگرديد، گرسنه و تشنه زندگي كنيد، بدهيد ما بخوريم و شما را حفظ و حراست كنيم. ما چه حرفي داريم! فيضشان قبول، خدا بهشان توفيق بدهد، راستي‌راستي هم اگر اينها نباشند سنگ روي سنگ بند نمي‌گيرد، آدم آدم را مي‌خورد، تمدن و تربيت، بزرگي و كوچكي از ميان مي‌رود ... «4»
«... اداره همكاري فني امريكاييان (معروف به اصل چهار) كه اخيرا در كاشان و آبادان و پاره‌اي نواحي ديگر، با معاضدت اداره آمار كشور، آمار بالنسبه دقيق تهيه كرد، ... و جمعيت شهر كاشان، كه سابقا اداره آمار في المثل 210 هزار نفر قلمداد كرده بود، بعد از آمارگيري دقيق، تعداد واقعي جمعيت آن محل، 165 هزار نفر درآمد ... به هرحال، آنچه مسلم به نظر مي‌رسد اين است كه تعداد نفوس كليه كشور بيش از 18 ميليون نمي‌باشد كه مي‌توان بطور تخمين آنان را به طبقات زيرين قسمت نمود:
______________________________
(1). همان، ص 91.
(2). همان، ص 92.
(3).Conseiller )رايزن)
(4). يحيي آرين‌پور، از صبا تا نيما، ج 2، ص 104- 103.
ص: 65
1) ملاك عمده، بازرگانان عمده، كارخانه‌دار، سرمايه‌دار، زدوبندچيها 000، 200
2) خرده مالك و زارع، 000، 750
3) كاسب، سرمايه‌دار كوچك 000، 600
4) صاحبان مشاغل آزاد 000، 200
5) كارمندان ادارات دولتي و بنگاههاي بازرگاني 000، 700
6) پيشه‌وران 000، 700
7) برزگران، كارگران، بيكاران و سرگردانان 000، 800، 14
جمع 000، 950، 17
طبقه اول، كه در واقع همان طبقه حاكمه را تشكيل مي‌دهند، عبارتند از: وزيران، سناتورها، وكيلان، افسران ارشد، بازرگانان درجه اول، كارخانه‌داران، ملاكين عمده كه نود و نه درصد ثروت عمومي كشور به دست آنها افتاده، و تمام چرخهاي اداري كشور را به نفع خود مي‌چرخانند.
طبقات دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم، كه در نيم قرن اخير افزايش يافته‌اند، در واقع، طبقه متوسط را تشكيل مي‌دهند، و اغلب آنها باسواد هستند. گاهي بعضي از افراد اين طبقه به فساد طبقه حاكمه آلوده گشته جزو طبقه اول مي‌شوند، و گاهي هم فرزندان طبقه اول ثروتهاي پدري را از دست مي‌دهند و به طبقه متوسط مي‌پيوندند.
و اما طبقه هفتم، يعني همان 14 ميليون و هشتصد هزار، اكثريت رنجبر زحمتكش و مولد حقيقي ثروت، كه از وسايل اوليه زندگي محروم مي‌باشند، در صحراهاي سوزان خوزستان و بنادر جنوب و در سرما و يخبندان نواحي آذربايجان، در باتلاقها و مردابهاي گيلان و مازندران و گرگان، در كويرهاي مركزي و شرقي، در مناطق بي‌آب و علف خراسان و بلوچستان و سيستان به معني حقيقي جان مي‌كنند تا عيش و نوش طبقه اول و زندگي بخور و نميري براي طبقات مافوق خود تهيه كنند ... مشروطيت ايران ... نتوانست اين درد اجتماعي را درمان كند.» «1»

اختلاف طبقاتي در گذشته و حال‌

در قرون گذشته، طبقه اشراف در شرق و غرب، از طريق توارث، از حقوق و امتيازاتي برخوردار مي‌شدند؛ به قول دوورژه «در فرانسه قديم، نجيبزاده به دنيا آمدن، حق مي‌داد كه در ارتش افسر شوند، از مزاياي مذهبي برخوردار شوند، يا شغلي در دستگاه كليسا داشته باشند، به دربار راه يابند، از تيولها و عطاها و يا از مستمريها برخوردار گردند، حقوق فئودالي وصول كنند و از اختيارات خان و سردار بهره‌مند باشند ... در جوامع سرمايه‌داري، تا حدي از نابرابريها كاسته مي‌شود، و به توده مردم بيش از پيش امكان ترقي و پيشرفت داده مي‌شود. با اين‌حال، نبايد فراموش كرد كه نابرابري شرايط اجتماعي و اقتصادي بدون عواقب ارثي نيست. پسر كارمند عاليمقام، پزشك بزرگ، وكيل دعاوي مشهور، مدير حقوق‌بگير مؤسسه بزرگ، يا مهندس درجه اول از همان آغاز كار، از پسر كارگر يا پسر دهقان يا پسر پيشه‌ور، امكانات بيشتري دارد؛ نخست آنكه
______________________________
(1). پنجاه سال نفت ايران، (مقدمه) ص 24 به بعد (به اختصار).
ص: 66
امكانات بيشتري براي كسب دانش دارد ... و بالاخره روابط نزديكانش در شروع زندگي به وي كمك مي‌كند ... با پيدايش سرمايه‌داري و ماشينيسم، نابرابريها از بين نرفت، اما از شدت و حدت آن كاسته شد. در دوره قرون وسطي، اقليتي ممتاز در فراواني به‌سر مي‌بردند، در حالي‌كه توده مردم محروميتهاي شديدي را تحمل مي‌كردند. در غالب اوقات، هرچه فقر عمومي بيشتر باشد، ثروت ارباب، روز بروز افزونتر است ... هنگامي كه عامه مردم ژنده- پوشند، صاحبان امتياز جامه‌هاي زربفت بر تن راست مي‌كنند، و هنگامي كه مردم در زاغه- هاي محقر سكني دارند يا در زير آسمان مي‌خوابند، ثروتمندان براي خود، كاخهاي مجلل مي‌سازند ... رشد سرمايه‌داري و ماشينيسم موجب توسعه اقتصادي گرديد؛ بطوري كه امروز «فاصله راكفلر با كارگر ساده امريكايي كمتر از فاصله بارون قرون وسطايي با سرفش مي‌باشد ...
جوامع صنعتي به سوي ثروتهاي بزرگ و بدبختيهاي بسيار بزرگ تحول مي‌پذيرند ... ازدياد رفاه مادي و وسايل راحتي، توسعه موجبات فراغت و تفنن، كه نشان‌دهنده فراواني اقتصادي و نتيجه پيشرفت فني است، از اهميتي كه به نابرابريها و تضادهاي حاصل از آن داده مي‌شود، مي‌كاهد. وقتي كه در برابر كاخها، قومي ژنده‌پوش، گرسنه، و آلونك‌نشين را اتومبيلهاي توانگران، گل‌ولاي اندود مي‌كند، ظلم به شدت احساس مي‌شود و حسرت عظيم است. تنها خشونت يا تسليم و رضاي ناشي از بدبختي و ناداني مي‌تواند اين وضع را حفظ كند. ولي هنگامي كه ماشين كاديلاك يكي از خداوندان سرمايه از ماشين سيتروئن كوچك كارگري جلو بزند، قطعا حسرت از نداشتن چنين وسايلي هست ولي به شكل سطحيتر و ثانويتر، هيجانها كاهش مي‌يابد، نوعي «توافق» به‌وجود مي‌آيد، و مبارزه سياسي ملايمتر مي‌شود. در اين‌كه پيشرفت فني، از اين راه، موجب كاهش تضادهاي سياسي بطوركلي مي‌شود، جاي بحثي نيست. مقايسه ميان جوامع پرتوسعه و كم‌توسعه كنوني در مجموع، اين امر را تأييد مي‌كند. در جوامع پرتوسعه، احساسات انقلابي فروكش مي‌كند، اراده درهم شكستن كامل نظام مستقر محو مي‌شود ... برعكس، در جوامع كم‌توسعه، مردم در وضع انفجارآميزي به سر مي‌برند، كه تضادهاي كاهش‌ناپذير، خشونتها را به‌بار مي‌آورد ... تشخيص جوامع ثابت از جوامعي كه دستخوش تحول سريع هستند، احتمالا به همان اندازه مهم است كه تشخيص جوامع پرتوسعه از جوامع كم‌توسعه. در جوامع ثابت، نظم موجود، هرچه‌هم ظالمانه باشد، عموما پذيرفته شده است، و اين نظم طبيعي انگاشته مي‌شود. از نظر جامعه‌شناسي هرچيزي كه از مدتها پيش وجود داشته باشد، بنحوي كه نسلهاي زنده حاضر، و نسلهاي گذشته چيزي ديگر وراي آن نديده باشند، «طبيعي» است. هيچگاه تصور نمي‌رود كه ممكن است چنين نظم آبا و اجدادي به‌هم خورد؛ همه ديگر به آن عادت كرده‌اند ... بدين‌سان، ظلم و نابرابري، خودسري و تسلط، در پايان كار، با گذشت زمان، قابل تحمل مي‌شود؛ به طريقي كه براي حفظ آنها استفاده از خشونت لازم نيست ... از سوي ديگر، پيشرفت فني بدون دشواريها، برخوردها، و تناقضات حاصل نمي‌شود ... امروز بيشتر ملل دنياي سوم كه از خمودگي طولاني و ثبات تقريبا هزار ساله‌اي به در آمده و دستخوش تحول سريعي شده‌اند، دچار آنند. از نظر مادي، مساعي آنها جهت تغيير و دگرگوني، وادارشان مي‌كند تا در سراسر دوره بينابيني ساختمان زيربناي يك
ص: 67
جامعه جديد، فداكاريهاي تازه‌اي را به ساكنان كشور خود تحميل كنند. در حين اين تراكم ابتدايي سرمايه، نايابي بجاي آنكه كاهش پذيرد، روبه افزوني مي‌نهد. در همين زمان، تنزل ميزان مرگ‌ومير و نه ميزان زاد و ولد، فشار شديد جمعيت را باعث مي‌گردد كه بر شماره روزي‌خوران مي‌افزايد. بدين‌سان، در همان زمان كه توده‌هاي مردم به بدبختي خود و امكان رهايي از آن آگاه مي‌شوند، اندكي از گذشته نيز بدبخت‌ترند ...
تماس با فنون جديد، به انحلال خشونت‌آميز تمدنهاي سنتي منجر مي‌شود. جوامعي كه بر نظامي از روابط انساني متعادل تكيه دارند، كه طي قرون متمادي استقرار يافته است، با هجوم تمدن فني، بطرز خشونت‌باري از هم پاشيده مي‌شوند ... بعدها تعادل جديدي پيدا خواهد شد ... ولي براي رسيدن به آن، مهلت زيادي لازم است. زيرا گسترش اين تمدن فني با مشكلات نوسازي، كه در بالا بدان اشاره كرديم، برخورد مي‌كند. پس دوره بينابين ممكن است مدتها به طول انجامد ...» «1»
«يكصد سال قبل، ابريشم با فان ليون، كه طغيان كرده بودند، بر شعارهاي خود چنين مي‌نوشتند: «يا نان يا مرگ». مبارزه سياسي در آن دوره، واقعا مبارزه‌اي براي زندگي بود. امروزه در اروپاي غربي و در امريكاي شمالي، اين مبارزه مبارزه‌اي شده است براي وسايل راحتي، فراغت، فرهنگ؛ و اين امر خود از شدت مبارزه مي‌كاهد ... مشاهدات، ثابت مي‌كند كه همگونگي در خلال تاريخ، به تناسب پيشرفت فني، به پيش مي‌رود. در جوامع باستاني، با اقتصاد بسته، خدماتي كه قدرت، چه مظهر آن دولت مركزي باشد و چه فئودال محلي، براي اجتماع انجام مي‌دهد، بسيار كم است. با اين‌حال، خدمتي چند انجام مي‌دهد: امنيت در برابر هجوم اربابان همسايه، سركوبي جرايم مرتكبه نسبت به اشخاص و املاك، استفاده از آسياب يا تنور مشترك، نظارت بر پول و نظاير آن. ولي اين خدمات گران تمام مي‌شود. در آخر كار، قدرت بسيار بيشتر از آنچه مي‌دهد مي‌گيرد. قدرتمندان زندگي خود را از كشور تأمين مي‌كنند، و در تجمل و فراخدستي در ميان كشوري فقير به سر مي‌برند. قدرت، ايشان را بيشتر از جماعت، مفيد مي‌افتد؛ چه از امتيازها حمايت مي‌كند و نابرابري را حفظ مي‌كند؛ و لذا بايد برخشونت و سلاحهاي نظامي تكيه كند. قصرهاي با برج و بارو، تنها به درد حفظ ساكنان حصارها در برابر هجومهاي خارجي نمي‌خورد بلكه بيشتر براي حفظ قصرنشينان از مردم بود.
قصور پادشاهان در آغاز، به صورت قلاعي بود مسلح و دفاع‌پذير، تا آنكه سلطان از خصومت اتباع خويش در امان باشد.
اين وضع در قسمت بزرگي از دنياي كنوني، به حال خود باقي است، در امريكاي لاتين، در افريقا، در آسيا، اكثريت مردم هنوز در اقتصاد نيمه‌بسته‌اي زندگي مي‌كنند، و امتيازات بسيار كمي از دولت دريافت مي‌دارند، و بخاطر وجود دولت، بسياري از نابسامانيها را تحمل مي‌كنند. دولت اساسا براي حفظ تسلط اقليتي ممتاز است كه توده مردم را استثمار مي‌كند. در بعضي از جوامع كم توسعه، خدمات عمومي توسعه مي‌يابد. قدرت جاده‌ها، راه‌آهنها،
______________________________
(1). اصول علم سياست، پيشين، ص 90- 85 (به اختصار).
ص: 68
بنادر، شهرها، فرودگاهها، خطوط تلفن و برق مي‌سازد، و اعتبارات را تشويق و تنظيم مي‌كند؛ سرمايه‌گذاريهاي اساسي (طرحهاي بزرگ آبياري، استخراج معادن، سدها،) را انجام مي‌دهد، ولي اين كارهاي عام المنفعه خصوصا مفيد حال اقليت ممتاز مردم، يعني طبقات اشراف بورژوازي است. شاهراههاي ستايش‌انگيز برخي از كشورهاي كم‌توسعه فقط مورد استفاده مالكان اتومبيل، اين سواركاران عصر جديد است، كه اقليتي كوچكند در ميان انبوه پيادگان.
اين جوامع، در قياس با جوامع باستاني، همگونگي پيشرفت كرده است. تعداد كساني كه از قدرت استفاده مي‌كنند بيشتر است، و حلقه آنها وسيعتر مي‌شود. استفاده‌كنندگان از قدرت و امكانات مالي، كه در گذشته فقط مشتي اشراف بودند، اكنون بورژوازي- كه به طبقه متوسط هم مي‌رسد- و حتي عناصري چند از دهقانان و طبقه كارگر را نيز دربر مي‌گيرد، كه از مدارس و مؤسسات تعاوني و بيمه اجتماعي سود مي‌برند. براي اين دسته اخير، مزيتهاي دولت از مضار آن بسيار ضعيفتر است. با وجود اين، اين مزيتها محسوستر مي‌شود و فكر يكساني و حس همگونگي را رشد مي‌بخشد. اين وضع بينابيني با نخستين مرحله سرمايه‌داري مطابقت دارد. اروپاي قرن نوزدهم، امريكاي لاتين امروزه، افريقاي شمالي، خاورميانه، آسياي غير كمونيست را مي‌توان در اين گروه جاي داد.
در جوامع پرتوسعه غرب، همگونگي سياسي بسيار پيشرفته‌تر از اين است. اعتلاي عمومي سطح زندگي، تضادها را تقليل مي‌دهد و توافق اجتماعي را افزون مي‌كند. خدمات عام المنفعه، كه توسط دولت اداره مي‌شود، چندين برابر مي‌گردد ... اين امر قبل از هرچيز از اعتلاي سطح زندگي نتيجه مي‌شود. شاهراههايي كه در امريكاي لاتين مربوط به اقليتي ممتاز است، در ايالات متحده امريكا و اروپاي غربي، مورد توجه تقريبا كليه شهروندان است. اين تحولات، از توسعه بيمه اجتماعي و خدمات عمومي، كه هدفشان تعديل نابرابريهاي ميان افراد از طريق كمك به ضعيفتران است، ناشي مي‌شود ... قدرت، هرگز در دست دسته اجتماعي مشخصي نيست بلكه هميشه به دست چندين دسته مي‌باشد. ديگر آنكه طبقات، از بركت توسعه انتخابات عمومي، و احزاب سياسي و اتحاديه‌ها و ساير تشكيلات توده‌اي، بيش‌ازپيش بر قدرت سنگيني مي‌كنند. ديگر ممكن نيست كه دولت كاملا تحت نظارت طبقات در اقليت باشد، و اين طبقات دست‌كم بايد با طبقات در اكثريت تركيب شوند ... فراواني فراورده‌هاي مادي و محصولات مورد نياز بشري فقط در اثر پيشرفت فني ممكن است. صاحبنظران غرب آشكارا از اين امر سخن مي‌گويند، و ماركسيستهاي صاحبنظر، بطور ضمني، اعتراف مي‌كنند كه اصل «به هركس بر حسب نيازهايش»، كه توزيع اموال را در «مرحله برترين كمونيسم» نظم مي‌دهد، فقط با فراواني كالاهاي مورد نياز قابل اجراست.» «1»
«غربيان فكر مي‌كنند كه همگونگي از فراواني نتيجه مي‌شود؛ در حالي‌كه ماركسيستها بيشتر بر اين عقيده‌اند كه فراواني از همگونگي (مساوات و عدالت نسبي) برمي- خيزد. به پندار دسته اول، تعارضهاي اجتماعي از رقابت ميان انسانهاي بيشمار بر اموال نادر
______________________________
(1). همان، ص 248 به بعد (به اختصار).
ص: 69
يعني از كميابي، سرچشمه مي‌گيرد. اگر اين كميابي جاي خود را از بركت پيشرفت فني، به فراواني سپارد، اگر هركس بتواند تا حدي نيازهاي خود را نه‌تنها از باب خوراك، پوشاك و مسكن بلكه از حيث وسايل راحتي، فرهنگ، و فراغت هم ارضا كند، تضادهاي ميان آدميان از بين مي‌رود. به نظر ماركسيستها، فراواني واقعي در رژيم سرمايه‌داري ممكن نيست ... كار- فرما از به كاربستن پيشرفتهاي فني جلوگيري مي‌كند؛ زيرا حفظ ماشينهاي قديمي مستهلك شده را تا استعمال كامل، بر سرمايه‌گذاري جديد، كه گرانقيمت و دير استهلاك است، ترجيح مي‌دهد. كم نيستند اختراعات و روشهاي نويني كه با موافقت مؤسسات اقتصادي كه به بازار تسلط دارند، در بوته فراموشي باقي مي‌مانند.
... سوسياليسم نشان داده كه دولت مي‌تواند برخلاف دكترينهاي سرمايه‌داري، آزاديبخش باشد. «لاكورد» «1» پيش از اينها گفته بود «ميان ثروتمند و فقير، ميان ضعيف و قوي، آزادي است كه تعدي مي‌كند، و قانون است كه آزاد مي‌سازد.»
ملل كم‌رشد و توسعه نيافته همه‌جا دردهاي يكساني دارند: اهميت بيشتر كشاورزي و خصيصه ابتدايي آن، عدم كفايت مواد غذايي، ضعف صنعت و مصرف نيروي مكانيك، سطح پايين درآمد ملي، نابرابري فراوان ميان توده‌اي تهيدست و مشتي صاحب امتياز بسيار ثروتمند، فاصله قابل ملاحظه‌اي ميان طرق زندگي شهري و طرق زندگي روستايي، بيسوادي، زادوولد زياد و مرگ‌ومير فراوان، و جز اينها. كليه اين پديده‌ها به يكديگر بستگي دارد، هرچند كه بر حسب كشورها، گاهي برخي از آنها شديدتر و برخي ديگر ضعيفتر مي‌باشد ... دو دنيا روبروي يكديگر قرار گرفته‌اند: يكي ثروتمند و آن ديگري فقير؛ در حالي‌كه دنياي اول در افق خود، طلوع جامعه همراه با فراواني را مي‌بيند، دنياي ديگر به قرون وسطي، قحطيها، بيماريهاي همه- گير، و بدبختيهايش نزديكتر است. درآمد سرانه در اروپاي غربي و امريكاي شمالي، ده تا بيست برابر از درآمد سرانه در آسيا و افريقا بالاتر است. مصرف نيروي مكانيك برحسب نفر ده تا سي برابر برتر است. برعكس، مرگ‌ومير نوزادان ده برابر كمتر مي‌باشد. در ميان ملل صنعتي، فقط سه تا چهار درصد جمعيت بيسواد است. اين ميزان در برخي از كشورهاي افريقايي و آسيايي نود درصد است. فاصله ميان ملل بورژوا و ملل منحط، به همان اندازه است كه ميان بورژوازي و طبقه كارگر يك كشور، در اروپاي قرن نوزدهم.
اين فاصله بجاي كاهش، افزايش مي‌يابد. گفته مي‌شود كه ملل افريقا، آسيا و امريكاي لاتين در حال توسعه سريع مي‌باشند. در مقام قياس با تحول بسيار كند آنان در قرون گذشته، اين گفته حقيقت دارد، اما در قياس با ملل صنعتي، كه بسيار سريعتر توسعه مي‌يابد، غلط است.
بطور كلي ضريب رشد سالانه درآمد ملي در اروپا و امريكاي شمالي، از دنياي سوم بالاتر است.
ثروتمندان به ثروتمند شدن و فقرا به فقيرتر شدن ادامه مي‌دهند. سهم ملل صنعتي از ثروتهاي جهاني افزايش مي‌يابد، در حالي كه سهم كشورهاي كم‌توسعه كاهش مي‌پذيرد.
اين وضع به دو گونه تضاد دامن مي‌زند: تضادهاي داخلي در ميان كشورهاي كم-
______________________________
(1).Lacordois
ص: 70
توسعه، تضادهاي خارجي ميان اين كشورها و كشورهاي پرتوسعه ... اين تعارضها در نتيجه افزايش تماسها و ارتباطات، و همچنين در نتيجه همان كوششي هم كه براي توسعه مي‌شود، تشديد مي‌يابد. هنگامي كه سرخپوستان امريكاي لاتين، دهقانان بيشه‌هاي افريقا يا دشتهاي آسيا در تنهايي خود زنداني بودند و كم‌وبيش جدا از دنيا به‌سر مي‌بردند، تهيدستي و نابرابري از امروز بر آنها كمتر سنگيني مي‌كرد؛ چه امروز، راديو، سينما، تلويزيون، به آنان وجود تمدنهاي ديگري را، كه زحمت ايشان را كاهش مي‌دهد، آموخته است ... هنگامي كه انسان در جهان مرده و غير متحركي زندگي مي‌كند، در آن ظلم و بدبختي قابل تحملتر است؛ اما موقعي كه اين جهان شروع به حركت مي‌كند، و اميد به عدالت بيشتر و بدبختي كمتري ممكن است، بدبختي و ظلم كمتر قابل تحمل مي‌شود.
دموكراسي به هيچ‌وجه نمي‌تواند در كشورهاي كم‌توسعه به علت بيسوادي و كمي فهم و دانش عمومي، تحقق پذيرد. به همين جهت، عوامفريبيها و دروغگوييها در توده مردم مؤثر مي‌افتد. احزاب و انتخابات آزاد در اين كشورها به معني واقعي كلمه وجود ندارد، حكومتها به سوي استبداد و فساد گرايش دارند. در چنين شرايطي، ملل ثروتمند بيش‌ازپيش ثروتمند، و ملل فقير بيش‌ازپيش تهيدست مي‌شوند. زيرا كه ملل ثروتمند، همچون بورژوازي كه طبقه كارگر را در سرمايه‌داري استثمار مي‌كند، ملل فقير را استثمار مي‌نمايد. كمكهاي فني جز سراب چيز ديگري نيست، و تا حدودي به صدقه، در انگلستان دوران ديكنس «1» شبيه است.
به علل سياسي، پاره‌اي از ملل ثروتمند به بعضي از ملل فقير بيشتر و گاهي هم خيلي بيشتر از آنچه دريافت مي‌كند، مي‌دهند؛ مثل فرانسه در افريقا، و امريكا در ويتنام. بطوركلي مجموع فداكاريهاي ملل ثروتمند براي كمك به كشورهاي كم‌توسعه، كمتر از منافعي است كه در اثر قيمت ارزان مواد اوليه‌اي كه از اين كشورها مي‌خرند، به دست مي‌آورند. جوامع صنعتي، جوامع كشاورزي را با استفاده از ضعف اقتصادي آنها استثمار مي‌كند.
حكومتهاي غربي با استفاده از موضوعاتي چون خيرخواهي مسيحي و طرد كمونيسم، مي‌توانند براي كمك به كشورهاي كم‌توسعه، ماليات‌دهندگان خود را به فداكاريهاي بيشتري راضي كنند، ولي هرگز نمي‌توانند سازمانهاي عظيم سرمايه‌داري را به تغيير ماهيت وادارند؛ چه سرمايه‌داري با يك همكاري بين المللي واقعي براي كمك به كشورها، جهت رهايي از تناقضات مرحله بينابيني، مخالف است. هيچ كشور كم‌توسعه‌اي نمي‌تواند با ملل صنعتي بزرگ مقابله كند، زيرا كه دو رقيب زياده از اندازه نابرابرند.
... شرق و غرب با گذشت زمان، از لحاظ بينش سياسي به‌هم نزديك مي‌شوند، غربيها اكنون كمابيش قبول دارند كه عوامل اقتصادي و اجتماعي نقش اساسي در توسعه تضادهاي سياسي بازي مي‌كند. كمونيستها نيز از مدتها پيش اعلام كرده‌اند كه با وجود اختلاف رژيم سياسي و اقتصادي، شرق و غرب مي‌توانند در بسياري از زمينه‌ها همكاري و همقدمي كنند، و در پناه همزيستي مسالمت‌آميز، فعاليتهاي فرهنگي و اقتصادي بين دو دنياي شرق و غرب آغاز
______________________________
(1).Dickens
ص: 71
شود و افزايش يابد.
سوسياليستها ميل دارند بيش‌ازپيش، از زندگي سود جويند و از زماني كه مي‌گذرد متمتع شوند، و ثمرات درختاني را كه انقلاب كاشته است بچشند؛ و اين كارها را با فراغ بال و در غايت اطمينان و همانگونه كه در 1789 (انقلاب كبير فرانسه) گفته مي‌شد، بدون يوغ اربابان و نظارت پليس انجام دهند. آزاديخواهي از رفاه‌طلبي جدايي‌پذير نيست. مردم مي‌خواهند از كشور خود خارج شوند، مردم مي‌خواهند عقايد شخصي خود را بيان كنند، و آنچه فكر مي‌كنند بگويند و درباره نظريات رسمي بحث كنند، و از نظريات ديگران آگاه شوند.
در غرب بخصوص در امريكا، ديگر مردم مانند سابق از كمونيسم بيمناك نيستند، و باوجود تبليغات مغرضانه مقامات رسمي و محافل مذهبي، امروز مردم روشن امريكا دريافته‌اند كه سرمايه‌داري برحسب طبيعت خود ضد اجتماعي است، سرمايه‌داري فعاليت خود را بر خود فرد متمركز مي‌كند، و هر انساني را در چهارچوب خودخواهي خود محبوس مي‌سازد. منفعت شخصي را عامل محرك اساسي زندگي جمعي قراردادن، يعني اصل هر جامعه را، كه همبستگي اعضاي آن است، خراب كردن. در نظام سرمايه‌داري، اين همبستگي چيزي جز يك بستگي متقابل مادي نيست. جامعه فقط ارضاي بهتر منافع فردي و شكوفايي كاملتر خودخواهيها را تأمين مي‌كند. نظريه «خدمت اجتماعي» فقط يك پنهانكاري تبليغاتي است. توليدكننده در پي «خدمت‌كردن» به مصرف‌كننده نيست، بلكه به دنبال حداكثر سود خويش است ... هم‌اكنون برتري برنامه‌ريزي بر هرج‌ومرج و عدم امكان ساختن اجتماعي واقعي بر پايه اصول سرمايه- داري، موجب بي‌ارزشي اين اصول شده است ...» «1»
ايولكست مي‌نويسد:
يكي از ويژگيهاي جهان سوم، كه بطور قطع اساسي و بنيادي است، همانا اهميت قابل ملاحظه تضادي است كه ميان ثروت يك اقليت كوچك و فقر اكثريت بزرگ جمعيت وجود دارد. اين نابرابري شديد واقعيتي است متعلق به همه كشورهاي كم‌رشد.
تعداد بسيار اندكي از اين كشورها توانسته‌اند در پانزده سال اخير، تناقض موجود ميان «نهايت تجمل» و «نهايت فقر» را، كه طي زمان درازي با آن آشنا بوده‌اند، از ميان بردارند. وجود يك اقليت برخوردار از نهايت امتياز و برتري، يكي از ويژگيهاي مجموعه جهان سوم است. «2»
وي در جاي ديگر، درباره علل دوام اختلافات طبقاتي، مي‌نويسد: ... قدرت توانگران بسبب پشتيباني نمايندگان مذهبي و بسبب جهل عمومي بشدت افزايش يافته است. فرد بيسوادي كه درباره تسليم و رضا، در برابر قضاوقدر، مدام برايش موعظه مي‌كنند، از حقوق خود بكلي بيخبر است. او تابع بيرحميهاي رباخواران و كسبه دغل و نابكار و زير ضربه عمال خائن و نادرست دولتها قرار دارد. از اين‌روست كه طبقه ممتاز به هر وسيله متوسل مي‌شود
______________________________
(1). اصول علم سياست، پيشين، ص 85- 255 (به تناوب و اختصار).
(2). جهان سوم و پديده كم‌رشدي، پيشين، ص 81.
ص: 72
تا مانع توسعه آموزش و ايجاد امكان تحصيل گردد.
... در اكثر كشورهاي كم‌رشد، گروه حاكمه متنفذي مركب از مالكين بزرگ و بازرگانان، قدرت سياسي را در همه مدارج و مراتب تحت نظر دارد، و اين قدرت را به سود خود به كار مي‌برد. در درون جهان سوم، وجود يك رژيم دموكراسي امر استثنايي است و حكومتها يا در دست يك گروه متنفذ است، يا در دست روحانيان، و يا عبارت از ديكتاتوريهايي است كم‌وبيش سوسياليست و با نوعي دموكراسي دروغين، كه در حال حاضر، از هر نوع حكومت ديگر رايجتر است. «1»
... از مختصات عصر ما، بيكاري مزمن است. كم‌رشدي، و كم‌اشتغالي همزاد يكديگرند. «از ميان رفتن نيروهاي سنتي توليد كشاورزي، محدوديت تعداد افرادي كه بخش اقتصاد نوين مي‌تواند به خدمت بگيرد، و رشد سريع جمعيت، عواملي هستند كه از ميان نخستين برخورد علل اصلي پديده كم‌اشتغالي، به نظر مي‌رسند؛ پديده‌هايي كه نتيجه آن پيدايش بي‌تعادليهاي اساسي است كه از ويژگيهاي جهان سوم است.» «2»
يكي از مشكلات اجتماعي و اقتصادي جهان سوم، عدم توازني است كه بين رشد اقتصادي و افزايش روزافزون جمعيت وجود دارد. انقلاب پزشكي سبب شده كه با وجود ضعف درآمد ملي، جمعيت بسرعت افزايش يابد. با اين‌حال، مردم جهان سوم، اندك‌اندك به مشكلات كار خود پي مي‌برند. به نظر ايولكست، «آن حالت تسليم و عدم فعاليت كه زمان درازي خصيصه آنها به‌شمار مي‌رفت، اكنون در حدود 20 سالي است كه جاي خود را به يك دگرگوني رواني قابل ملاحظه‌اي داده است. آنها فقر و بينوايي خويش را كشف كرده‌اند، پي برده‌اند كه اين امر حالت غير عادي دارد و در جهان نوين غيرقابل پذيرش است ... در شهرها «طبقات متوسطي» رشد مي‌يابند كه منافعشان هرچه بيشتر از منافع اقليت ممتاز فاصله مي‌گيرد.
ميليونها انسان مقايسه مي‌كنند، آرزو مي‌كنند، اميد مي‌يابند، مي‌خواهند، عصيان مي‌كنند، فكر مي‌كنند، و اين همان است كه «بيداري بزرگ» ناميده مي‌شود ... اين طلب توسعه كه به مثابه يك برنامه سياسي براي ارتقاء سطح زندگي توده‌هاست، يك واقعيت تاريخي عظيم و كاملا نوين است.
... «ديدرو» نوشته است: «آنچه غيرقابل اغماض است، برده داشتن نيست بلكه داشتن برده‌هايي است كه آنها را افراد آزاد مي‌نامند.» اين گفته، كه اكنون دو قرن از آن گذشته است، مي‌تواند امروز نمايش‌دهنده سيماي اساسي اين «بيداري بزرگ» باشد ... «گ. ميردال» خاطرنشان مي‌كند: «بطوركلي مرداني كه قدرت را در دست دارند، با سياست توسعه اقتصادي نظر مساعد دارند؛ بشرط آنكه اين سياست در نظام اجتماعي كه در درون خود، آنها را از يك موقعيت ممتاز بهره‌مند مي‌سازد، تغييراتي پديد نياورد ... و حال آنكه ميان عناصر آگاه مردم و رجالي از اقليت كه در رأس دولتها قرار دارند تضاد و تصادم، غير قابل احتراز است.»
اكثريت بزرگي از جهان سوم با مشكلات زير دست به گريبانند.
______________________________
(1). همان، ص 89- 88.
(2). همان، ص 104.
ص: 73
1) نارسايي تغذيه، 2) منابعي كه پرورش نمي‌يابند و يا به هدر مي‌روند، 3) تعداد زياد كشاورز با بارآوري كم، 4) صنعتي‌شدن محدود و ناقص، 5) رشد ناموزون و انگل بودن بخش سوم (بخش خدمات)، 6) وضعيت وابستگي اقتصادي، 7) نابرابريهاي شديد اجتماعي، 8) متلاشي‌شدن نظامهاي سنتي و باستاني، 9) گسترش دامنه سيماهاي كم‌اشتغالي، و كار كودكان، 10) ضعف هماهنگي ملي، 11) نارساييهاي وخيم جسمي و رواني مردم، 12) گسترش دامنه رشد جمعيت، 13) رشد كند منابعي كه در واقع مورد استفاده مردم است.
از نظر «ش. بتهلم»: «عبارت كشورهاي كم‌رشد عبارتي نارسا و غيركافي است. از نظر علمي، لازم است بجاي عبارت كشورهاي كم‌رشد، عبارت درست كشورهاي استثمار شده تحت حاكميت بيگانه و دارنده اقتصاد ناقص و غلط را به كار برد.» به نظر عده‌اي ديگر از صاحبنظران، كم‌رشدي عبارت است از عقب‌ماندگي و ناتواني از استفاده از امكانات.
بنظر «ف. پرو»: كم‌رشدي عبارت است از «اقتصادي كه در آن، از ارج و ارزش انساني حمايت نمي‌شود؛ حمايتي كه مانع مرگ او شود، حمايتي كه حداقل نياز زندگي جسمي و رواني را برايش فراهم آورد.»
گرسنگي، فقر، و بيچارگي از نظر تاريخي، ويژه كم‌رشدي نيست؛ چه در طول ادوار بسيار طولاني، ويژه گذشته همه كشورها بوده است. در طول هزاران سال، رشد جمعيت بسيار ضعيف و وابسته به رشد اقتصادي بوده است. به نظر مي‌رسد همه مراحل رشد بالنسبه سريع جمعيت، خواه در عصر سنگ صيقلي و خواه در اواسط قرون وسطي، از بهبود وسايل توليد و افزايش منابع برخوردار بوده‌اند. باوجود ميزان قابل توجه مرگ‌ومير، كه مهاري بر رشد جمعيت بوده است، تعداد جمعيت متناوبا از سطح متعادل با حجم توليد پيشي مي‌گرفت. اما اين ناميزاني كم‌دوام بود، زيرا بزودي يك دوره قحطي و يا بخصوص يك دوره بيماري همه‌گير پديدار مي‌شد و در نهايت خشونت، اين ناميزاني را تنظيم مي‌كرد ... اين وضعيت در طي هزاران سال، و تا گذشته‌اي بالنسبه نزديك با تكامل بشريت همراه بوده است ... پس از انقلاب صنعتي، منحني افزايش توليدات به معناي واقعي اوج گرفت، و با وجود رشد جمعيت، درآمدهاي ملي، زودتر از سطح زندگي مردم افزايش مي‌يافت ... بطور كلي افزايش جمعيت فاجعه‌انگيز نيست، مگر در آنجا كه همراه با افزايش منابع نباشد.
نكته‌اي كه نبايد از نظر دور داشت، اينكه كم‌رشدي يك پديده ابدي نيست. برتري و تفوق اروپاي غربي بر ديگر كشورهاي جهان، از سده هجدهم به بعد آغاز شده. در طول هزاران سال، خاورميانه، هند و چين از نظر فني، علمي، و فرهنگي بصورتي غيرقابل انكار بر اروپاي غربي، كه در آن زمان نوعي «خاور دور» امروزي بوده، برتري داشتند ... بنابراين، كشورهاي كم‌رشد سرزمين عقب‌ماندگيهاي ابدي نيستند، بلكه كشورهايي هستند كه در گذشته و حتي گاه تا زمانهاي اخير، با دوره‌هاي درخشندگي و رونق اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي آشنا بوده‌اند ... استعمار يكي از علل مهم كم‌رشدي به‌شمار مي‌آيد براي خيليها تقريبا براي همگي مردم جهان سوم، استعمار يگانه دليل كم‌رشديست ...
غير از دسايس استعمار، عوامل گوناگون، مانع رونق اقتصادي كشورهاي كم‌رشد مي-
ص: 74
گردد كه از آنجمله: گرسنگي، عدم كارآيي جمعيت، بيسوادي و كم‌اشتغالي، عدم هماهنگي ملي، وابستگي به بازارهاي خارجي، نابه‌هم‌پيوستگي بخشهاي خصوصي، موانع و محظورات طبيعي، ضعف تجهيزات و سرمايه، و قدرت اقليت ممتاز ... البته قدرت همه آنها يكسان نيست، و ممكن است برخي را بسرعت زياد از ميان برد؛ به شرط آنكه مردم بخواهند، و كوشش ضرور را انجام دهند؛ برخي ديگر از ميان نمي‌روند مگر به بهاي كوششهاي طولاني، و پس از تحقق بعضي پيشرفتها، از جمله فقر و جهل بايد بتدريج عقب رانده شوند ... «1»
______________________________
(1). همان، ص 265- 167 (به تناوب و اختصار).
ص: 75